امروز دوباره تصمیم گرفت برگرده...
وقتی این تصمیمو گرفتو دوستش بهم گفت
یه حسی پیدا کردم...
یه حس عجیب...
میخواستم قبول کنم ولی...
حسین بهم گفته بود اگه بی محلی کنی برمیگرده.
واقعا حق داشت...
بهش گفتم نه...
به خودم گفتم سحر انقدر بدبخت نباش...
یه ذره غرور داشته باش...
گفتم میتونم بدون اون دووم بیارم..
و میارم
تصمیم گرفتم یه زندگی جدیدو شروع کنم.
امیدوارم بتونم...
امیدوارم...
خوشحالم که اونقدر قوی بودی که بگی نه...
کاش منم مث تو بودم...
ممنون عزیزم ازینکه اومدی پیشم..
این حسین که گفتی کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟